سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر دوستی ای که جز بر راه خدا استوار باشد، گمراهی است و اعتماد بر آن، محال . [امام علی علیه السلام]
افشا کنیم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . جاسوسان حرفه ای

آیا تعجب می کنید ؟

 

حق دارید ! آخر مگر می شود کسی هم جاسوس باشد و هم آبرومند ؟

هم ستون پنجم دشمن باشد و هم دارای اعتبار و آبرو ؟

هم عمله ی استکبار باشد و هم فرهیخته بشناسندش ؟

هم عمله ی استحمار باشد و هم همه بدانند و باز هم با وقاحت تمام به کار پلید خود ادامه دهد و شرم هم نکند و دیگران را هم به کثافت دانی و لجنزار خود فرا بخواند ؟

نه اشتباه نکنید ، همه ی اینها به برکت دنیای مجازی و اینترنت امکان پذیر شده است !

 

بله در همین اینتر نت خودمان و به زبان شیرین فارسی و با بهره گیری از شعر شعرای حکیم و فرزانه ، و با استفاده از تعداد زیادی سایت و وبلاگ و پایگاه اینترنتی که با دلارهای آمریکا و پوند انگلیس و یورو ؛ و حمایتهای سیاسی از صهیونیستهای نادپرست و یانکی های قصاب و جنایت پیشه !!

 -----------------------------------------------------------------

انشاء الله

بعدا بیشتر خواهم گفت و دست این شیادان رذل را باز خواهم نمود !



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » قانون ( جمعه 83/9/20 :: ساعت 5:22 عصر )
»» . . . . . . . . . . . . 1 _ افشای دستهای

بسم الله الرحمن الرحیم
 
 
با سلام و آرزوی توفیق برای همه ی ایرانیان میهن پرست
 
مدتی بود در این اندیشه بودم که طی یک سلسله مباحث معلوم کنیم که آیا در پشت این تشویق ِ (مردم را به بی دینی و رها کردن اعتقادات اسلامی) ، و (جوانان را به بی بندوباری و فساد اخلاقی) ، و (زنان را به بی عفتی و بد حجابی) ، و (نوجوانان را به عصیان در برابر والدین و مربیان)
 
و از سوی دیگر (متهم و بی آبرو نمودن خدمت گزاران واقعی میهن و از چشم مردم انداختن و خیانتکار نمایاندن آنها)
 
، و از همه مهمتر ، با (بی اعتبار دانستن و کهنه و قدیمی نشان دادن اسلام) ، و (نا کارآمد خواندن آن برای حکومت در این زمان)
 
،  و نیز (علم نمودن اختلافات قومی زبانی اعتقادی بومی)
 
و (فرا خواندن مردم به زرتشتی گری ِ نوین ِ اصلاح شده) ... وهزار و یک ترفند دیگر ، ...
 
چه دست گرداننده ای وجود دارد ؟؟
 
============================================
نمی دانم کتاب عبرت آموز
 
خاطرات مستر همفر 
 
 جاسوس انگلیس در خاور میانه را خوانده اید یا نه ؟

من در اینجا به زودی متن این کتاب را خواهم گذاشت .
 
بسیار خواندنی است و هشدار دهنده !
 
 ====================================
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » قانون ( جمعه 83/8/15 :: ساعت 3:56 عصر )
»» بخش های 3 - 4

پیش گفتار



این کتاب مجموعه خاطرات جاسوس انگلیس ـ مستر همفر ـ در کشورهای اسلامی است ‌.


او با سال‌ها تلاش و کوشش‌، مأموریت پنهانی خود را با موفقیّت به انجام رسانید.


این مأموریّت مربوط به زمانی است که قدرت و شوکت امپراطوری عثمانی رو به ضعف و سستی نهاده بود و دشمنان اسلام در پی آن بودند که با ویران کردن پایه‌های اعتقادی مسلمانان ‌، ضربه‌ای اساسی بر جوامع اسلامی وارد سازند .


آنان می‌کوشیدند تا باورهایی که مسلمانان را بیدار و آگاه می‌ساخت و میان آنها همدلی و اتّحاد ایجاد می‌کرد و باورهایی که فرقه‌های گوناگون اسلامی بر آن پای می‌فشردند و سلامت فکری ‌، روانی و اجتماعی آنان را تأمین می‌نمود از میان بردارند .


در مقدّمه ی ترجمه انگلیسی این کتاب که در بمبئی چاپ شده آمده است ‌: در خلال جنگ جهانی دوم‌ ، آلمانی‌ها خاطرات مستر همفر را به صورت یک مجموعه ی دنباله‌دار در مجلّه ی اشپیگل‌ منتشر کردند و در این مجموعه که با عنوان اعترافات همفر چاپ می‌شد از چهره امپریالیسم انگلیس پرده برداشتند .

پس از جنگ جهانی دوم یک مجلّه ی فرانسوی ‌، ترجمه ی فرانسه ی این خاطرات را منتشر نمود . سپس دانشجویی لبنانی خاطرات همفر را از فرانسه به زبان عربی باز گردانید و در بیروت منتشر کرد.
ترجمه فارسی این کتاب که هم اکنون در دست شماست از روی نسخه عربی انجام گرفته است‌.
===================================

بخش اوّل

از گذشته‌های دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند: امپراطوری که آفتاب هیچگاه در آن غروب نمی‌کرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه‌، کشوری کوچک بود. اگر چه ما در بخش‌های بزرگی از این کشورها حکومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام می‌دادند، امّا سیاست‌های فعّال و موفقیّت‌آمیز ما در این کشورها به پیش می‌رفت‌، و ما به سوی حاکمیّت کامل بر آنها گام برمی‌داشتیم‌.
بنابراین ما باید به دو نکته می‌اندیشیدیم‌:
١ـ در مناطقی که بر آنها تسلّط پیدا کردیم حاکمیّت خود را حفظ کنیم‌.
٢ـ بخش‌هایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم‌.
وزارت مستعمرات برای هر یک از این کشورها کمیسیون خاصّی برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد. و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم‌؛ و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشکارش بازرگانی بود در حقیقت راه‌های تسلّط بر هند و به چنگ آوردن سرزمین‌های دور شبه قاره هند را جستجو می‌کرد.
کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیّت‌های مختلف‌، ادیان متفاوت‌، زبان‌های گوناگون و منافع بسیار در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت‌. چنانکه چین نیز نمی‌توانست نگران کننده باشد. زیرا ادیان بودا و کنفوسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان برنمی‌انگیخت‌. این‌ها دو دین مرده‌ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی می‌پردازند و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملّی در میان مردم این دو منطقه پدید بیاید.
بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت‌. ما از امکان به وجود آمدن تحوّلاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامه‌های دراز مدّتی را برای گسترش تفرقه‌، نادانی‌، فقر، و گاه بیماری‌، در این کشورها برنامه‌ریزی کردیم‌. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوشش‌هایی با ظاهر جذّاب و خیره‌کننده و باطنی استوار، که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود.
برای توصیف کار ما، می‌توان از یک مثل قدیمی بودایی یاد کرد که می‌گوید: «اگر چه دارو تلخ است امّا به گونه‌ای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند.»
امّا اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران می‌کرد. ما با این مرد بیمار (۱) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود.
کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یک قرن آینده نفس‌های آخرش را خواهد کشید. ما همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوس‌ها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم‌. رشوه‌، فساد اداری وسرگرمی پادشاهان با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامه‌ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم‌:
١ـ نیروی اسلام در جان فرزندانش‌.
یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است‌. همچنان که اسلام در جان یک مسلمان‌، همانند مسیحیّت در دل کشیش‌ها و راهبان می‌باشد، که جان می‌دهند ولی دست از مسیحیّت برنمی‌دارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران‌، از این هم بیشتراست زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس می‌دانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم‌.
وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان این‌گونه می‌نگرید، در پاسخ گفت‌: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله می‌خواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنان احساس تنگی و ترس کنند تا به‌سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنانکه حکومت‌ها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار می‌دهند تا دوباره مطیع وفرمان‌بردار گردد. منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرامی‌گیرد، حتّی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بوده‌اند.
به او گفتم‌: مسیحیان به خدا، نبوّت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس می‌دانید؟ او گفت‌: به دو دلیل‌، نخست اینکه آنها پیامبری‌ِ محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار می‌کنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبراست‌، و ما در برابر آن می‌گوییم که شما مسیحیان نجس هستید زیرا بر مبنای عقل‌، هرکس آزار رساند، می‌توان او را آزار داد. (۲)
دوم آنکه آنها به پیامبران الهی نسبت‌های ناروا می‌دهند، مثلاً می‌گویند مسیح شراب می‌نوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.
من برآشفته گفتم‌: مسیحیان این‌گونه نمی‌گویند، او گفت‌: تو نمی‌دانی‌، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است‌، من با آنکه می‌دانستم این مرد در مورد دوم دروغ می‌گوید سکوت کردم‌؛ (۳) البتّه او در مورد اوّل درست می‌گفت و من نمی‌خواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و می‌ترسیدم که به من مشکوک شوند، از این‌رو همواره از مسایل جنجالی دوری می‌جستم‌.
٢ـ روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته‌، و برده خواندن سروران دشوار است‌.
غرور سروری ـ حتّی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی‌ ـ انسان را به‌سوی برتری می‌خواند. ما هم نمی‌توانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروری‌ِ گذشته آنها در شرایط ویژه‌ای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و بازنخواهد گشت‌.
٣ـ ما اطمینان نداشتیم که عثمانی‌ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه‌های سلطه‌گرانه ما را در هم نریزند.
البتّه این دو حکومت چنان‌که اشاره شد بسیار ناتوان شده بودند امّا وجود یک حکومت مرکزی با حاکمیّت و پول و اسلحه که مردم فرمان‌بردار آن بودند امری نگران کننده است‌.
٤ـ ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم‌.
علمای الازهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابرخواسته‌های ما محسوب می‌شدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی‌اطّلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند، و مردم از آنها پیروی می‌کردند و حکومت همچون موش هراسان از گربه‌، از آنها می‌ترسید، البتّه اهل تسنّن نسبت به شیعیان‌، کمتر از علمای خود فرمان‌بری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ الاسلام را حاکم می‌دانند، در حالی که شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می‌دانند و به سلطان اهمیّت کافی نمی‌دهند؛ امّا این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی‌کاست‌.
ما کنفرانس‌های بسیاری تشکیل دادیم تا برای این مسایل نگران‌ کننده راه‌حل‌هایی بیابیم امّا هر بار با بن‌بست روبرو می‌شدیم. گزارش‌های رسیده از جاسوس‌ها و مزدوران نیز ناامید کننده بود، همچون نتایج کنفرانس‌ها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی‌پایان آموخته بودیم‌.
به یاد دارم که یک بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر وبزرگ‌ترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم‌، افرادحاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان بردیم‌.
امّا اسقف گفت‌: «ناامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شکنجه‌، و تبعید و کشته شدن خود و پیروانش به حکومت رسید. شاید هم او از ملکوت نظر لطفی بیفکند و ما موفّق شویم حتّی پس از سیصد سال کفّار را از مراکزشان بیرون برانیم‌. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی‌پایان مجهّز شویم و از همه وسایل و راه‌ها برای تسلّط و ترویج مسیحیّت در سرزمین‌های مسلمانان بهره ببریم‌، اگر چه پس از قرن‌ها به نتیجه برسیم‌؛ که پدران برای فرزندان می‌کارند».
یک بار کنفرانسی در وزارت تشکیل شد که در آن نمایندگانی ازبریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه در بالاترین سطوح حضور داشتند: دیپلمات‌ها و دین‌مردان‌. خوشبختانه من به دلیل پیوندهای نزدیک با وزیر در این کنفرانس شرکت داشتم‌. اعضای کنفرانس به‌طورگسترده‌ای مشکلات مسلمانان را مورد بررسی قرار دادند. آنان راه‌های افزایش فشار بر مسلمانان‌، جدا نمودن آنها از باورهایشان و بازگرداندن آنها به حوزه ایمان را مطرح کردند ـ همچنان که اسپانیا پس از قرن‌ها جنگ با مسلمانان بربر به حوزه ایمان بازگشت ـ امّا نتیجه در سطح مطلوب نبود. من مشروح گفتگوهای این کنفرانس را در کتابی به نام «به سوی ملکوت مسیح‌» نگاشتم‌.
کندن ریشه‌های درختی که در شرق و غرب زمین گسترش یافته دشوار است امّا باید به هر بهایی از دشواری‌های این کار کاست‌. مسیحیّت باید گسترش یابد و این مژده خود مسیح‌، به ما است‌. امّا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم از شرایط زمانی انحطاط شرق و غرب سود جست و با پایان دوران انحطاط باید این فرصت از میان می‌رفت که خوشبختانه چنین شد. کار مسلمانان به انحطاط گرایید و کشورهای مسیحی رو به پیشرفت نهادند و اکنون هنگام آن رسیده است که آنچه را طی‌ّ قرن‌ها از دست داده‌ایم با فداکاری باز ستانیم‌. حکومت نیرومند بریتانیای کبیر در این روزگار لوای این مبارزه فرخنده را در دست‌گرفته است‌.
ادامه دارد ...

=========================================================
(۱) امپراطوری عثمانی‌.

(۲) آیین اسلام در مواردی که احتمال هدایت وجود داشته باشد در برابر آزار رساننده به برخورد نیکو سفارش می‌کند و روش پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم نیز این‌گونه بوده است‌.
آن حضرت می‌فرمایند: «ثَلاَث‌ٌ مِن‌ْ مَکَارِم‌ِ الاَخْلاَق‌ِ: تَصِل‌ُ مَن‌ْ قَطَعَک‌َ وَ تُعْطِی مَن‌ْحَرَمَک‌َ وَ تَعْفُو عَمَّن‌ْ ظَلَمَک‌َ» یعنی سه چیز از مکارم اخلاق است‌: «به کسی که پیوندش را از تو برید بپیوند و به آن کس که از تو بازداشت ببخشای و از آن کس که بر تو ستم روا داشت درگذر».
از این سخن روشن می‌گردد که استدلال یاد شده برای اثبات نجاست اهل‌کتاب صحیح نیست‌. نجس بودن اهل‌کتاب ـ نزد فقهایی که چنین فتوا می‌دهند ـ یک مسئله فقهی است و بیان دلیل‌ها ومدرک‌های آن‌، در این مختصر نمی‌گنجد.

(۳) در باب ٢٦ انجیل متی بند ٢٩ و باب ١٤ انجیل مرقس بند ٢٥ و باب ٢٢ انجیل لوقا بند ١٨ ازقول مسیح آمده است‌، او پس از آن‌که از جام شراب نوشید، آن را به شاگردانش داد و به آنها گفت‌: «هر آینه به شما می‌گویم بعد از این از عصیر انگور نخورم تا روزی که درملکوت خدا آن را تازه بنوشم‌.»

===================================

بخش دوم‌

در سال ١٧١٠ وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق‌، تهران‌، حجاز و استانبول فرستاد تا اطّلاعات کافی برای ضعیف کردن مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آورم‌. همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیّت‌، نشاط و دلبستگی کافی برای تحکیم سلطه بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختلف اعزام شدند. وزارت پول کافی‌،اطّلاعات لازم‌، نقشه‌های مربوطه و نام‌های حاکمان‌، سران قبایل و عالمان را در اختیار ما قرار داد. این سخن دبیرکل را هنگامی که به نام مسیح ما را بدرود می‌داد، فراموش نمی‌کنم‌.
او گفت‌: «آینده کشور ما در گرو موفقیّت شماست‌، آنچه در توان دارید کوتاهی نکنید.»
من با هدف دوگانگی‌، راهی استانبول مرکز خلافت اسلامی شدم در لندن زبان‌های ترکی‌، عربی (زبان قرآن‌) و پهلوی (زبان ایرانیان‌) را آموخته بودم ولی حالا باید زبان ترکی (زبان مسلمانان ترکیه‌) را تکمیل‌می‌نمودم‌. آموختن زبان با دانستن زبان آن طوری که بتوان مانند مردم آن کشور سخن گفت تفاوت دارد. نخست چند سال طول می‌کشد امّا دومی چند برابر به درازا خواهد کشید و من باید زبان را با همه ریزه‌کاری‌هایش چنان می‌آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم‌.
امّا در این مورد نگرانی زیادی نداشتم. زیرا مسلمانان تسامح‌، سعه صدر و خوش‌گمانی را از پیامبرشان آموخته‌اند و بدگمانی نزد آنها چون بدگمانی برای ما نیست‌. حکومت ترکان نیز در رتبه‌ای نبود که بتواند جاسوسان و مزدوران را باز شناسد. این حکومت آنچنان ناتوان و از هم گسیخته بود که خاطر ما را آسوده می‌کرد.
پس از یک سفر خسته کننده به استانبول رسیدم‌. خود را محمّد نامیدم و به مسجد (جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان‌) رفتم‌. نظم‌، پاکیزگی و فرمان‌برداری آنان شگفت زده‌ام کرد. با خود گفتم‌: چرا ما با این انسان‌ها می‌جنگیم‌؟ چرا می‌کوشیم آنها را درهم بکوبیم و دستاوردهایشان را برباییم‌؟ آیا مسیح ما را بدین کار سفارش کرده‌است‌؟ امّا زود این اندیشه اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم‌.
با عالم کهن‌سالی برخورد کردم به نام احمد افندم که در خوش‌نفسی‌، پرحوصلگی‌، پاک باطنی و خیرخواهی‌، بهترین مردان دینی‌مان را همچون او نیافته بودم‌. او شب و روز می‌کوشید تا همچون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شود که او را برترین نمونه می‌دانست‌. هرگاه نام او را می‌برد چشمانش پر از اشک می‌شد. خوشبختانه او حتّی یک‌بار هم از ریشه و کسان من نپرسید. او مرا محمّد افندی صدا می‌کرد. آن‌چه می‌پرسیدم به من می‌آموخت و وقتی فهمید که من درکشورشان میهمان هستم و برای کار و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته‌ام‌، با من بسیار مهربانی کرد. این‌ها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم‌.
به شیخ گفتم‌: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده‌ام. برادری هم ندارم آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته‌اند. من اندیشیدم که قرآن و سنّت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده‌ام که به دین و دنیا برسم‌. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت‌. او با کلماتی که عیناً می‌آورم گفت‌: به چند دلیل احترام تو لازم است‌:
١ـ تو مسلمانی و مسلمانان برادرند.
٢ـ تو میهمانی و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است‌: «میهمان را نوازش کنید.»
٣ـ تو جوینده دانشی و اسلام بر بزرگداشت جویندگان دانش پای‌می‌فشارد.
٤ـ تو در پی کسبی و در خبر است که «کاسب دوست خداست‌.»
از این مسایل بسیار شگفت زده شده‌، با خود گفتم‌: چه خوب بود مسیحیّت چنین حقایق تابناکی داشت و تعجّب کردم که چرا اسلام با چنین مرتبه والایی به دست این حاکمان سرکش و عالمان بی‌اطّلاع از زندگی بدین پایه ناتوان و پست شده است‌.
به شیخ گفتم‌: می‌خواهم قرآن کریم را بیاموزم. او از این درخواست من شادمان شد و آموزش سوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز نمود. تلفظ برخی از کلمات برایم دشوار بود و گاه حتّی در نهایت‌، مشقّت می‌دیدم‌. به یاد می‌آورم که تلفظ جمله‌: «وَ عَلی‌َ اُمَم‌ٍمِمَّن‌ْ مَعَک‌َ» (۱) را پس از ده‌ها بار تکرار در طول یک هفته آموختم‌. زیرا شیخ گفته بود باید چنان ادغام کنی که هشت «میم‌» پدیدار شود. بدین ترتیب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم‌.
او هنگامی که می‌خواست مرا آموزش دهد وضوی نماز می‌گرفت و از من هم می‌خواست که چون او وضو بگیرم و روی به قبله بنشینم‌.
گفتنی است وضو یکی از شستشو‌های مسلمانان می‌باشد. ابتدا روی را می‌شویند، سپس دست راست را از انگشتان تا آرنج و آن‌گاه دست چپ را به همین گونه‌، پس از آن بر سر، پشت گوش‌ها و گردن دست می‌کشند و سرانجام پاهایشان را می‌شویند.
می‌گویند گرداندن آب در دهان و به بینی کشاندن آن پیش از وضو بسیار نیکو است‌.
استفاده از مسواک برایم بسیار دشوار بود ـ و آن چوبی است که برای تمیز کردن دندان‌هایشان پیش از وضو به دهان می‌برند. من معتقد بودم این چوب برای دهان و دندان‌ها زیان‌آور است‌، گاهی نیز دهان را زخم می‌کرد و از آن خون می‌آمد. ـ امّا من ناگزیر از این کار بودم زیرا مسواک زدن سنّت مؤکّد پیامبرشان حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بود و آنها فضیلت‌های بسیاری برای آن برمی‌شمردند.
هنگامی که در استانبول به سر می‌بردم پولی به خادم مسجد می‌پرداختم و شب‌ها نزدش می‌خوابیدم‌. او فردی تندخو بود، نامش مروان افندی که نام یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و این خادم به این نام فرخنده افتخار می‌کرد. به من می‌گفت‌: اگر خدا به تو فرزندی داد نام او را مروان بگذار زیرا او یکی از شخصیّت‌های بزرگ و مجاهد اسلام بود.
شام را آن خادم برایم فراهم می‌کرد و با هم تناول می‌کردیم‌. جمعه (عید مسلمانان‌) را کار نمی‌کردم و دیگر روزها نجاری کار می‌کردم‌، او مزد اندکی به صورت هفتگی به من می‌پرداخت‌. چون من تنها صبح‌ها سر کار بودم و مزد من نصف مزد دیگر کارگرها بود. نام نجّار خالد بود که به هنگام بیکاری پیرامون فضیلت‌های خالد بن‌ولید پرحرفی می‌کرد. خالد بن‌ولید یک سردار اسلامی و از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و برای اسلام بسیار رنج کشیده است‌. (۲)
وی از آن اندوهگین بود که امیرالمؤمنین عمر بن‌الخطاب به هنگام خلافتش‌، خالد بن‌ولید را بر کنار کرد.
خالد، نجّار بسیار بداخلاق و تندمزاجی بود. او به من اطمینان داشت امّا من دلیلش را نمی‌دانستم. شاید سبب این اعتمادش آن بود که من حرف شنو و مطیع بودم و در امور دین و مغازه‌اش با او بحث نمی‌کردم‌. او در خلوت از من درخواست لواط می‌کرد، این کار به گفته شیخ احمد برای آنها مؤکّد منع شده است‌، امّا خالد در واقع اعتقادی به دین نداشت‌، اگر چه به ظاهر و پیش دوستانش به آن تظاهر می‌کرد. او به نماز جمعه می‌رفت‌، امّا نمی‌دانم که در روزهای دیگر نماز می‌خواند یا نه‌؟ ولی من از این کار خودداری می‌کردم‌، به گمانم او با دیگر کارگرانش چنین می‌کرد. یکی از کارگران جوان و زیبا از «سلانیک‌» (۳)و یهودی بود که مسلمان شده بود، گاهی با خالد به قسمت پشت مغازه که انبار چوب بود می‌رفتند و وانمود می‌کردند که می‌خواهند انبار را مرتب کنند، امّا من می‌دانستم که آنها در پی انجام کار دیگری هستند.
من در مغازه غذا می‌خوردم و برای نماز به مسجد می‌رفتم‌. تا وقت نماز عصر در مسجد می‌ماندم و پس از نماز راهی خانه شیخ احمد می‌شدم‌. در خانه او دو ساعت به آموختن قرآن و زبان‌های ترکی و عربی می‌پرداختم‌. هر آدینه زکات پولی را که در یک هفته به‌دست آورده بودم به وی می‌پرداختم‌. این زکات در واقع رشوه‌ای بود که من برای تداوم روابط به او می‌دادم تا مرا بهتر آموزش دهد. او در آموزش قرآن‌، مبانی اسلام و ریزه‌کاری‌های دو زبان عربی و ترکی از چیزی فروگذاری نمی‌کرد.
هنگامی که شیخ احمد دریافت که من همسر ندارم از من خواست که با یکی از دخترانش ازدواج کنم‌. من خودداری کردم و گفتم‌: که ناتوانم و چون دیگر مردان قادر به ازدواج نیستم‌. البتّه پس از آنکه او بر این کار پافشاری کرد و تهدید کرد روابطش را با من خواهد برید، این عذر را آوردم‌. وی گفت‌: ازدواج سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است‌. پیامبر گفته است‌: «هر کس از سنت من سرپیچی کند از من نیست‌». (۴)
من چاره‌ای ندیدم جز آنکه این بیماری دروغین را بهانه کنم‌. شیخ این سخن را پذیرفت و پیوندهای دوستانه و محبت‌آمیز دوباره بازگشت‌.
پس از دو سال اقامت در استانبول اجازه گرفتم که به وطنم بازگردم امّا شیخ نپذیرفت‌. او گفت‌: چرا می‌خواهی بروی‌؟ در استانبول هر چه دلت بخواهد و چشمانت بپسندد فراهم است‌. خدا، دین و دنیا را در آن گرد آورده است‌. و افزود تو پیش از این گفتی که پدر و مادرت مرده‌اند و برادری هم نداری‌؛ پس در همین شهر مسکن اختیار کن‌. شیخ به دلیل دوستی با من پافشاری می‌کرد که بمانم من هم به او بسیار دلبسته شده بودم‌، امّا وظیفه ملّی مرا به بازگشت به لندن و ارائه گزارش مشروح از اوضاع پایتخت خلافت و دریافت دستورات جدید فرا می‌خواند.
در مدّت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحوّلات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می‌فرستادم‌. به یاد دارم که یک‌بار در گزارشم درخواست صاحب مغازه را در مورد لواط آوردم. پاسخ شگفت‌آور آن بود که اگر این کار در دست‌یابی به هدف کمک می‌کند اشکالی ندارد.
هنگامی که پاسخ را خواندم آسمان گرد سرم چرخید. با خود اندیشیدم چگونه رؤسای من از فرمان دادن به چنین کار زشتی شرم نمی‌کنند؟ امّا ناگزیر بودم که این جام را تا پایان بنوشم‌، بنابراین کارم را ادامه دادم و لب فرو بستم‌. در روز وداع با شیخ‌، او با چشمان اشک‌بار به من گفت‌: فرزندم خدا به همراهت. اگر به این شهر بازگشتی و مرا زنده نیافتی به یادم باش‌؛ ما در روز بازپسین یکدیگر را نزد پپامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهیم دید. من نیز واقعاً بسیار اندوهگین شدم و اشک‌های گرمی فشاندم امّا وظیفه مهم‌تر از احساسات بود.


=======================================================

(1)
سوره هود آیه ٤٨.

(2) برای آگاهی از شخصیّت مروان بن‌حکم و خالد بن‌ولید به کتاب‌های تاریخ اسلام مراجعه شود.

(3) بندری است در یونان‌.

(4) قال النبی‌ صلی الله علیه و آله و سلم : «النِّکاح‌ُ سُنَّتی فَمَن رَغِب‌َ عَن سُنَّتی‌ فَلَیس‌َ مِنِّی.»

 
 
===================================
 
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » قانون ( جمعه 83/8/15 :: ساعت 3:52 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شمس تبریزی جان مولانا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 10431
» درباره من

افشا کنیم

» آرشیو مطالب
بهار 1384
پاییز 1383

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب